مدت زمان تقریبا زیادی از نوشتن پست آخرم میگذره حدود دو هفته .

و خب چون درگیر یه سری کار بودم که نیاز به تمرکز زیادی داشت . ولی به خودم قول داده بودم که خودشناسی رو تا آخر عمرم بهش توجه بکنم حتی اگه اینجا مطلب ننویسم هیچ وقت فراموش نمیکنم و تک تک کارهامو تحلیل میکنم . خبر خوب این که نتیجه داد ! تونستم توی چالش خوب پیش برم   خبرای خوبی دارمsmiley

 

اول از همه این که وقتی حدود دو هفته از این نوشتن روزانه وبلاگ جدا شده بودم . تونستم فکرمو آزاد کنم  . این که تا الان چه راه هایی اومدم . چه قدر درست بوده و هزاران سوال سرسام آور دیگه . جای نگرانی نیست من اینجام تا بتونم اول از همه به خودم و بعد شاید به دیگران بتونم کمک کنم که به یه جواب منطقی و آرامش دهنده برسیم . قرار نیست با این سوالا زندگیمون از اینی که هست سخت تر بشه ما نیازی بهش نداریم در قرن بیست و یک با این حجم اطلاعات . در واقع متوجه شدم داشتم راهو تا الان درمورد چالش خودشناسی اشتباه میرفتم یه جورایی باید همشو ریخت دور . خوندن اون کتابا اون هم با اون جدول برنامه ریزی احمقانه ترین کار ممکنه .

بزارین دلیل این حرفارو بگم : وقتی دو هفته از این فضا دور شدم و به افکار قبل تر خودم موقع نوشتن این مطالب از دوررررر نگاه کردم فهمیدم من خیلی اشتباه میکردم . مطالبم ایده آل گرایانه ( خودشناسی هیچ کتاب خاصی نداره این وقت تلف کردنه مثل خوندن کتابای موفقیت میمونه درحالی که خود موفقیت اصلا چیزی نیست که بشه الگوهاشو برای همه به طور یکسان تکرار کرد خودشناسی هم کمی تا حدودی شبیه موفقیت میمونه ! این کار عبثه ! و ما دنبال کارای بیهوده نمیگردیم ) و بسیار سطحی بود .

استراتژی جدید : هیچ استراتژی ای وجود نداره ! قراره در واقع هیچکاری نکنیم . آره راه درست همینه . هیچ خودشناسی ای وجود نداره . هر لحظه اگه بهش دقت کنیم خودشناسیه و از طریق تفکر و خوندن مطالب دسته اول ( مثل کتابای یونگ که مرجع هست) میتونیم تا حدی به این علم بی کران برسیم . من از اولش داشتم دنبال جوابی میرفتم که هیچ جوابی نداشت و بدتراز همه قبلا هزاران بار بهش جواب هم داده شده بود .

بهش خیلی وقته جواب دادن و جوابش اینه : هیچ جوابی نیست . خودشناسی یعنی این که من الان دارم اینجا مینویسم و باید بدونم چرا ؟ چرا من اینجام ؟ چرا دارم اینجا درمورد خودشناسی که هیچ کس نمیخونه حرف میزنم ؟؟؟ من چه انگیزه ای دارم ؟ من باید عمیق ترین جواب هارو براش داشته باشم و این یعنی خودشناسی . خودشناسی مثل عشق میمونه ! مثل مرگ ! مثل زندگی ! و مثل هزار تا چیزی که هیچ جوابی براشون نیست ( هیچ جواب راضی کننده ای که کمال بالای انسان رو راضی کنه !) و در عین حال جوابشو دادن ! دقیقا همینجوریه . دلیل این حرفام تراوشات ذهنیم نیست که نیمه شب باعث شده خواب به چشمم نیاد و منو دیووه کنه بلکه جوابش اینجاست و عمیق تر : جوابش توی تاریخ هست . من به یه پادکست از بودا داشتم گوش میدادم و اصلا دنبال خودشناسی نمیگشتم . مثل همیشه خواب از سرم پریده بود و عنوانش باعث شد من به سمتش برم توی اون پادکست داشت اینو میگفت : بودا آدم جالبی بوده . خیلی فکر میکرده خیلی زیاد و عمیق هم فکر میکرده . و سوالهای زیادیت وی ذهنش داشت . از اون آدم هایی بود که تا جواب سوالش رو نمیگرفت بیخیال نمیشد و رفت دنبال جواب . چیزی که چند مدت بود تمام ذهنش رو درگیرکرده بود. اون سوال این بود : راه حل خوشبخت زندگی کردن چیه ؟  جواب تمام این رنج هایی که انسان ها درگیرش شدن چیه؟ چطور میتونم خوشبخت باشم با وجود این رنج ها و به آرامش برسم ؟

خوب و عمیق فکر کنید . فقط چند ثانیه به این فکر کنید چطور میشه خوشبخت بود ؟ 

بودا زندگی کاملا مجللی داشت . ولی سه تا چیز بود که فکرش رو درگیر کرده بود و باعث میشد لذت های زندگی رو فناپذیر و بی فایده ببینه  : پیری / مرگ / بیماری 

 

بودا همه چیز داشت . ولی این سه تا مورد ذهنشو درگیر کرده بود . چطور میشه انسان با وجود این همه رنج و از جمله رنج های گریزناپذیر بالا ‌، خوشبخت زندگی کنه ؟ 

بودا رفت دنبال جوابش . خیلی سختی کشید و به چند تا قانون رسید که اگه اونارو رعایت کنیم میتونیم با وجود این زندگی که جز درد انگار هیچی نبوده ، خوشبخت تر باشیم و به زندگیمون معنا بدیم . اون قانونا شدن دین بوداییسم . 

 

از بودا سوییچ کنیم به استاد محمد رضا شجریان . من جز یه پادکست کوچولو و گوش دادن آثار معروفشون چیز خیلی بیشتری نمیدونم ولی ازاون چیزایی که شنیدم و حس کردم با تمام وجودم اینارو فهمیدم : عشق ! من آخرش دوباره به اینجا رسیدم . نتیجه تمام فکر کردن هام و مطالعات جسته گریخته ام ختم شد به عشق ! محمدرضا شجریان عاشق بود ! بودا عاشق بود ! حافظ عاشق بود ! فردوسی عاشق بود ! همشون عاشق بودن . استاد شجریان میگفتن که وقتی داشتم به ساختن موسیقی ام فکر میکردم میخواستم موسیقی ای بسازم ، میخواستم چیزی بسازم که به مردم قدرت  فکر کردن بده . که باعث بشه مردم به موسیقی که یکی از قدرتمندترین ساخته های بشره عمیق فکر کنن . خود زندگی شخصی شجریان خیلی جای تامل داره و اتفاقا مارو به خودشناسی میرسونه . گفتم که به نظر من تمام داستان های واقعی ، تمام این دنیا و طبیعت داره درمورد عشق ، زندگی و مرگ با ما حرف میزنه و خودشناسی مفهومی هست که توی عمق این مفاهیم جا شده و حتی از اونا فراتره ! مثلا اگه از خودشناسی ای حرف بزنیم که درمورد ذات انسان باشه . این خودش فراتر از هر مفهوم دیگه ای هست . خودشناسی همچین حالتی داره . در واقع وقتی از هر چیزی حرف میزنیم خودشناسی در عمق اون هست مثل این که شما توی جهانی زندگی می کنید که از اتم ها تشکیل شده همه جا و همه چیز درمورد اتم ها و ذرات ریز تره ! خودشناسی هم دقیقا مثل همین ذرات ریز اتمی میمونه . یعنی وقتی از بودا میگم دارم درمورد خودشناسی میگم وقتی دارم درمورد نفس کشیدن میگم دارم درمورد خودشناسی میگم هیچ محدودیتی نداره...

استاد شجریان زاده مشهد بود . خانواده مذهبی ای داشت و موسیقی رو از سنین جوانی شروع کرد . داستان اینکه چطوری شجریان خوانندگی رو حرفه ای شروع میکنه خودش خیلی جالبه و طولانی ولی فقط یک کلام بگم : شجریان از بچگی هم استعداد و علاقش در آواز خوندن بود اول به صورت خوندن قرآن و بعدش به سمت تصنیف و .... که در سنین سی سالگی حدودا حرفه ای خوانندگی رو شروع میکنه ( همین حدودا اگه اشتباه نکنم ) قبلش چندسالی معلم و مدیر مدرسه بوده و در رادیو اجرا میکرده تا این که فرصتش پیش میاد و میتونه حرفه ای موسیقی رو دنبال کنه . میخووام اینو بگم : انگار همه ما میدونیم قراره تو زندگیمون چیکار کنیم و چه هدفی داریم فقط نیاز داریم دقت کنیم گاهی مثل بودا گاهی مثل شجریان و شاید حتی راهی که مخصوص خودتون باشه ! جواب همه این ها خودشناسیه و  خودشناسی جوابش از اول معلوم بوده . به هر حال من واقعا به این معتقدم که قراره بمیرم بهتره که با آرامش و با کمترین پشیمونی باشه . و جوابش برای من خیلی وقته که مشخصه فقط انگار خودم میخواستم کور بمونم و چشمامو رو حقیقت ببندم . 

من درگیر راه کم خطر شدم . راهی که همه مردم میرن و امنه . خودشناسی جلو چشمم بود  از وقتی که من اولین بار خلاقیتم رو توی کاغذهای دفتر نقاشیم نشون دادم . از وقتی که من بدون این که بدونم و بفهمم از این کار لذت میبردم . حتی الان من چرا باید همچین چیزی رو ساعت پنج صبح بنویسم ؟ بی معنی نیست . همش دلیل داره . و من اونقدر کارای مختلف رو امتحان میکنم تا پیداش کنم . فقط میخوام از این به بعد با دقت تر به زندگیم نگاه کنم و سعی کنم راهی براش پیدا کنم که ازش لذت ببرم بدون پیشیمونی . مرگ بدون پیشیمونی شاید فقط بتونه به کمال گرایی و فناپذیری درونم جواب درست و منطقی بده . جواب اینه : عشق 

 

و قرار نیست جای دوری برم کارهایی که همیشه انجام میدادم و میدم و تغیر نکردن و نقطه قوتم بودن و من تمام رنج های این زندگی رو با اونا فراموش میکردم برای حتی ثانیه ای . این همونیه که من میخوامش . میتونه کسی مثل من که تشنه اس رو سیراب کنه .

 

شاید بگین دلت خوشه اینجا همه چی بیش از حد برباد رفته . میدونم . خیلی وقته که دنیا به فنا رفته  . دور و برت رو ببین . کدودم از ماها زندگیمون دست خودشه؟وسیله ای همراهمونه که از الگوریتم های رفتاری ما و فروش اونها و دست کاری مغزما برای خودش سلطنت ساخته . حداقل میخوام روش مرگم دست خودم باشه . فرقی نداره کجا باشی رنج دست از سرت برنمیداره . به قول مارک منسون خودت روش رنج کشیدنت رو انتخاب کن . این حداقل کاریه که برای این زندگی برباد رفته از دستم برمیاد . و به قول bts بعد از زمستون بهار از راه میرسه . 

عشق . شاید فعلا بهترین جوابم باشه....